ثروتمندانِ شهر، نوکرانِ دائمی نگهبانان دروازه اند

در این شهر مه‌آلود و رازآلود، مردمی که پیرامونت در رفت‌وآمدند، تو را فریبکارانه متقاعد خواهند کرد که با تلاش بی‌وقفه، سرانجام به ثروتی افسانه‌ای خواهی رسید. اما نگاهت که به ثروتمندان شهر می‌افتد، آنانی که در سنین اندک در کاخ‌هایشان فرو رفته‌اند، شک در ذهنت ریشه می‌دواند. پس این پرسش، چون زهر در خونت جاری می‌شود: اگر تلاش، راه رسیدن به گنجینه‌های این جهان است، پس تلاشی که آنان را در این سنین جوانی به چنین جایگاهی رسانده، چه بوده است؟

 

جوابی که حقیقت نیست، اما به اندازه‌ی کافی قانع کننده است

به خاطر داشته باش که مردم شهر، همگی در هماهنگی هولناکی با یکدیگر حرکت می‌کنند. پاسخ‌هایشان، لحنشان، نگاهشان، همه بازتابی از یک اراده‌ی نامرئی است. پس اگر از یکی سؤالی بپرسی، پاسخ او را در دهان همگان نیز خواهی شنید. این خود سرنخی است تا دریابی که حقیقت را نه از میان جمع، بلکه در تنهاییِ وهم‌انگیزِ خویش باید جستجو کنی.

اگر در این شهر بپرسی که چگونه جوان‌ترین ثروتمندانش به چنین سرمایه‌ای رسیده‌اند، پاسخی که به تو خواهند داد، همواره یکسان است: “او تاجر است، معامله‌گر ماهری که فرصت‌ها را می‌قاپد.” اما هرگز او را در حال تجارت نخواهی دید. این اشباحِ ثروت را فقط در میان اخبار و شایعات، در کاخ‌های مخفی‌شان، در عمارت‌های بی‌انتها، یا در باغ‌های وسیع و تاریکشان خواهی یافت.

مردم سعی خواهند کرد تو را قانع کنند. به تو خواهند گفت که اینان، درگیر واردات و صادرات در مقیاسی عظیم‌اند. خواهند گفت که اینان از هیچ شروع کرده‌اند. اما تو، اگر شهامت اندیشیدن داشته باشی، خواهی دید که این پاسخ‌ها جز ابری از گمراهی نیستند، و در میان این دروغ‌های بی‌پایان، تو نیز روزهایت را در فقر ادامه خواهی داد.

هوش واقعی، در دادن پاسخ درست نیست، در پرسش سؤال درست است

قانون اول: اگر کسی توانسته، پس تو هم می‌توانی. اما اگر نمی‌توانی، یعنی آن دیگری نیز به خودی خود نتوانسته است. اینجاست که نخستین سؤال طلایی در ذهنت زمزمه می‌شود: «اگر من نمی‌توانم، پس او چگونه توانسته؟!»

وقتی این پرسش را بلند بگویی، مردم شهر با لبخندی یخ‌زده، جوابی همیشگی خواهند داد: “او باهوش است، او کار خاصی انجام داده، او تجارت می‌کند.” و تو، در گمراهیِ خود، فریب می‌خوری، گام در مسیر آنان می‌نهی، سال‌ها تلاش می‌کنی، اما حقیقتی هولناک را کشف خواهی کرد: شاید پول به دست بیاوری، اما هرگز ثروتمند نخواهی شد.

قانون دوم: اگر مسیری که در آن گام نهاده‌ای به بن‌بست ختم شود، این گناه تو نیست، بلکه مسیر از ابتدا نادرست بوده است. اگر تجربه‌ی خودت نشان می‌دهد که کار کردن تو را به چنین ثروتی نمی‌رساند، پس این واقعیت را بپذیر که آن‌که خود را ثروتمند می‌نامد، داستانی خیالی را برای تو ترسیم کرده است. و باز بدان که برای کسانی که مدرک و ثروت در اختیار دارند، آسان‌تر است که دروغشان را باورپذیر جلوه دهند، اما آن‌که حقیقت را می‌داند و هیچ مدرکی ندارد، در اقناع تو عاجز خواهد ماند.

پس پرسش تو نباید این باشد که “چگونه ثروتمند شده‌اند”، بلکه باید بپرسی: “ثروتشان از کجا آمده و به کجا می‌رود؟”

راز تاریکِ ثروتمندترین این شهر

نگهبانان دروازه، برای کنترل جمعیت، همواره دست به گزینشی پلید می‌زنند. آنان گروهی را از میان مردم برمی‌گزینند، تا ستون‌های فریب این سرزمین باشند. اینان نه پادشاه‌اند و نه خالق، بلکه تنها بازیگرانی بی‌اراده در نمایشی شوم‌اند.

وقتی در شهر پرسه بزنی، چشمانت به ساختمان‌هایی عظیم می‌افتد که همه متعلق به یک نام‌اند. بانک‌هایی را خواهی دید که فرمانشان در دستانی واحد است. چگونه ممکن است که چنین جایگاهی به یک فرد تنهاتعلق داشته باشد؟ اینان مترسک‌ها هستند.

مردم، با دیدن آنان، گمراه می‌شوند، درست همان‌گونه که پرندگان ساده‌لوح از دیدن مترسکی پوشیده در لباس انسان به وحشت می‌افتند. کسی نمی‌پرسد که چرا تنها اینان، و فقط اینان، این‌گونه بر اوج قدرت ایستاده‌اند. اگر از پدرانت بپرسی، پاسخی از پیش ساخته دریافت خواهی کرد: “این خواست خداست، برخی با فقر آزموده می‌شوند و برخی با ثروت.” اما این، حقیقت نیست. حقیقت آن است که آزمون باید برای همگان یکسان باشد.

پروسه‌ی مترسک شدن

نگهبانان، در میان مردم جستجو می‌کنند و ضعیف‌ترین، حریص‌ترین، و غریزی‌ترین افراد را می‌یابند. آنان را با ثروت و جایگاه فریفته و آرام‌آرام به عروسک‌هایی بی‌اراده بدل می‌کنند.

مترسک‌ها، خود به سه دسته تقسیم می‌شوند:

۱. مترسک فرشته: اینان مستقیم با نگهبانان دروازه در ارتباط‌اند. دارای بیشترین ثروت و قدرت‌اند. فعالیت اصلی‌شان در حوزه‌های تأمین منابع اساسی، امنیتی و کنترل شهر است.

۲. مترسک میانه: اینان در رده‌ی پایین‌تری قرار دارند. آن‌ها طرح‌های بزرگ را اجرا می‌کنند و دستورات را به سربازانشان انتقال می‌دهند.

۳. مترسک سرباز: اینان چرخ‌دنده‌های ماشین مخوف نگهبانان‌اند. مأموریت‌های خطرناک، سرکوب و اجرای دستورات، بر دوش آن‌هاست.

ثروتمندان شهر چگونه ثروتمند شدند؟

اینان مترسک‌هایی بیش نیستند، ابزارهای نگهبانان دروازه برای کنترل ذهن توده‌ها. هیچ‌یک با تلاش خود به جایگاهشان نرسیده‌اند. آنچه دارند، عطیه‌ای است که هرلحظه می‌تواند از آنان پس گرفته شود. قوانین اینان، متفاوت از قوانینی است که مردم شهر از آن تبعیت می‌کنند.

و حال، اگر هنوز می‌خواهی که راز آنان را بفهمی، فقط به یاد داشته باش:

حقیقت، همان چیزی است که نگهبانان نمی‌خواهند تو بدانی.