در شهر، نگهبانانی بینام و بیچهره، خاموش و نامرئی، از دروازهها مراقبت میکنند. تو هرگز آنها را نمیبینی، اما آنها همواره در حال تماشای تو هستند. سکوت وهمآلود نیمهشب، حادثهای اتفاقی نیست؛ و اگر در تاریکی از خانه بیرون روی و به سمت لبههای فراموششدهی شهر حرکت کنی، در سایههای لرزان درختان و پژواک وهمناک چشمهها، آنها را خواهی دید که همچون سایههایی نامتعین در میان شب میخزند.
به هنگام روز، زمانی که چشمان بیخبر جمعیت میتوانند آنها را ببیند، ابزارهای دیگری را برای تسلط بر تو به کار میگیرند. سگهای ولگرد، همدستان بیچون و چرای آنهایند، و گاهی ماشینهای دیزلی سنگینی که تنها نالهی فلزیشان را از پسِ شانههایت خواهی شنید، اما هرگز آنها را نخواهی دید. گاهی سکوت سنگین نیمروز را بر تو تحمیل میکنند، تا در میان امواج طلایی گندمزار احساس انزوا و وحشتی گنگ کنی، و در همان سکوت، صدای خشخش نامحسوس و نادیدهای را در میان علفهای بلند و شاخههای پیر درختان بشنوی، و تصور کنی خزندهای سمی در تعقیب توست.
تمام این نمایش مخوف تنها برای یک هدف است: نفوذ ترس در تار و پود وجودت، تا در تمامی لحظات، مطیع بمانی. چراکه طبیعت واقعی تو چیزی جز طغیان و سرپیچی نیست. اما آگاه باش که خطرناکترین زمان برای خروج، ساعاتی است که تاریکی در اوج است.
ماشینهای گُذرا
هنگامی که در تاریکترین لحظات شب پا به خیابان بگذاری، نخستین چیزی که خواهی دید، ماشینهاییاند که با سرعتی نامعقول از معابر عبور میکنند. آنها همچون اشباح مکانیکیاند که با زوزههای کشدار، سرت را پر از خلأ و دلهره میکنند. هر بار که یکی از آنها سکوت شب را میشکند، تو تنهاتر و بیپناهتر از پیش خواهی شد.
افراد قَدَمزَن
اما اگر این ماشینها نتوانند تو را به خانه بازگردانند، آنگاه افراد قدمزن وارد صحنه میشوند. در پیچوخم کوچهها، آنها را خواهی دید؛ سایههایی در هیبت انسان، با لباسهایی که چهرهی آنها را در رمز و رازی خوفناک فرو میبرد. معمولاً بیاعتنا از کنارت خواهند گذشت، اما اگر در برابرشان هراسی از خود نشان ندهی، نزدیکتر میآیند، فاصله را میشکنند، و ممکن است بر تو چیره شوند. این لحظهای است که وحشت، همچون جریانی مرگبار، در قلبت خواهد دوید.
ماشینهای پلیس
اگر حتی از آنها نیز نهراسی و مصمم به مسیر خود ادامه دهی، ماشینهای پلیس را خواهی دید که ناگهان زیادتر و زیادتر میشوند. در خیابانهای خالی و خاموش، چراغهایشان همچون چشمهایی براق در تاریکی درخشان است. عبور از کنار آنها آسان به نظر میرسد، اما اگر نورشان بر تو بیفتد، و اگر نگریزی، به سوی تو خواهند آمد. خواهند پرسید تو که هستی؟ چه میکنی؟ و چرا در این ساعت سرگردانی؟ و اگر بگریزی، تو را دنبال خواهند کرد، و اگر تو را بگیرند، تو را بازجویی خواهند کرد، و از تو خواهند پرسید: چرا فرار کردی؟
سگهای ولگرد
اما اگر از پلیس ها رد شَوی، در مرحلهی بعد با سگهای ولگرد رو به رو خواهی شد. نخست، زمزمههایی مبهم در پسسرت خواهی شنید، گویی کسی بهآهستگی سخن میگوید. اما هنگامی که به عقب نگاه کنی، کسی آنجا نیست. و در همان لحظه که ترس در وجودت رخنه میکند، ناگهان صدای پارسِ خشن و خشمگینشان هوا را خواهد شکافت. هر چه به حاشیهی شهر نزدیکتر شوی، تعدادشان بیشتر خواهد شد. در برابر سگها، تنها یک قانون وجود دارد: نگریز! اگر بگریزی، تو را دنبال خواهند کرد، و اگر به تو برسند، بدنت را با دندانهایشان خواهند درید، و شبگردیات در خون پایان خواهد یافت.
اشیاء شبخیز
اما اگر حتی سگها نیز نتوانند تو را منصرف کنند، و اگر تو سرانجام به مرزهای ممنوعهی شهر رسیده باشی، با چیزهایی مواجه خواهی شد که با عنوان اشیاء شب خیز شناخته شدهاند. آنها شکل فیزیکی ندارند، اما تو آنها را خواهی دید. سایههایی سرگردان که در پس درختان نظارهات میکنند، نوری بیمنبع که همچون چشمان شکارچیای گرسنه در تاریکی میدرخشد. اگر لحظهای توقف کنی و در آنها خیره شوی، چهرههایشان در لابهلای شاخهها و سایهها ظاهر و محو خواهد شد. آنها بخشی از تاریکیاند، و نقششان این است که ترس از ناشناخته را در درونت زنده نگه دارند، تا هیچگاه نتوانی یقین کنی آیا واقعاً آنها را دیدهای یا نه.
نِگَهبانانِ دَروازه
و اگر از اشیاء شبخیز نیز عبور کنی، اگر به شکافِ شب نفوذ کرده باشی، تو در نهایت بندهای محافظتی شب را رد کردهای و دیگر لازم نیست با هیچ پروتکل دیگری مواجه شوی. هرچند شاید تصور کنی که دیگر آزادی. اما آنها خواهند دانست. آنها حضور تو را در تاریکی حس خواهند کرد، و برایت خواهند آمد. و زمانی که تو را بیابند، تو وجود آنها را حس نخواهی کرد.
آنها تو را بیهوش خواهند کرد. تو را به خانه خواهند برد. خاطراتت را بازسازی خواهند نمود، و وقتی چشم باز کنی، چیزی جز رؤیایی مغشوش از شب گذشته در ذهنت نخواهد ماند. دیگر هرگز اشتیاقی برای شبگردی احساس نخواهی کرد. و اگر شبی، هَوَس کنی که از خانه بیرون رَوی، آن وحشتی که در ناخودآگاه تو نصب کردهاند، تو را از آن بازخواهد داشت.